چقدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از این دل دیوانه که بارانی بود...

من باشم
و
تو باشی
و
باران،
چه دیدنیست
بی چتر،
حسّ پرسه زدن ها
نگفتنیست
پاییز،
با تو
فصل دل انگیز بوسه هاست
با تو،
صدای بارش باران
شنیدنیست
ابری
و چکّه می کنی
و مست می شوم ...
طعم لبان خیس تو
حالا چشیدنیست!!
خیسم،
شبیه قطره ی باران،
شبیه تو
تصویر خیس قطره ی باران
کشیدنیست
این جاده با تو
تا همه جا مزّه می دهد
این راه ناکجای من و تو،
رسیدنیست؟!!
باران ببار!!
بهتر از این که نمی شود
من باشم
و
تو باشی
و
باران ...
چه دیدنیست!!

تو
+
خاطراتـت
+
چـشـمانـت
+
دسـتانـت
+
لـبـخندت
+
....
چـــنــد نــفـــر بـــه یــک نـــفــــر ... ؟؟!!

و اینگونه شد که هیچکس به جایی نرسید ...

یکی
سوخته در جهنـــــــــم
یکی
سبز در بهشت!
هـی تابمان می دهند
معلقیم
میان هپروت ِ منکر و معروف...
راستی
چه کسی گفته
هرکه بیشتر به هوا پرتاب شود
آسمانی تر است؟!
من متوقف
نا منتظر هیچ معجزه ای
رها بودنم را به قمار نشسته ام
من
برنده یا بازنده
چه فرق می کند؟
همیشه
عاشق شراب تلخم
تلخ تلخ

حالا دیگر روزهای عزیز
عزیزتر شده اند
چون
با خودم قرار دارم
خودم
که هرگز ترکم نمی کند



























