๑۩۞۩๑ گفتگو ๑۩۞۩๑

"با چشمان عاشق بیا تا جهان را تلاوت کنیم"

بهار نارنج

سعید -:¦:-
๑۩۞۩๑ گفتگو ๑۩۞۩๑ "با چشمان عاشق بیا تا جهان را تلاوت کنیم"

بهار نارنج

طعم نارنج بوسه هايت...

من.......

تو......

کافه بهارنارنج.......

بهارنارنج......که اصلا مزشو نفهمیدم

نمیشد! نمیشد کافه رو دید! نمیشد مزه ی چایی را فهمید

چون تو اونجا بودی....کنار من......

هرکسی باید دوبار حرفشو تکرار میکرد تا بفهمم

چون.........

تمام حواسمو برده بودی

این چیه تو وجودم که تو رو اینقدر قوی کرده تو تک تک سلولام؟

تو مینوشیدی و من.....

من فقط خیره خیره نگاهت میکردم!

نمیتونستم!

نمیتوستم از این کار اجتناب کنم

من 

تو 

خیابون 

پیاده 

سواره 

...

دلم میخواست بغلت کنم!

آره این حس تو تمام لحظاتم بود امروز!

مثل یه خواب بود

یه خواب شیرین......

لخظه لحظش شیرین وبد...........

کاش تموم نمیشد!

کاش هنوز کنار هم نشسته بودیم .......

کاش هنوزم کنار هم توی خیابون قدم میزدیم.....

از ته دل آرزوم این بود که ساعت نگذره که روزها کنار تو باشم

امروز بعد از اینهمه روز ....روز خوبی بود!

روزی که مال من و تو بود!

   

  



تاريخ : هجدهم خرداد ۱۳۹۵ -:¦:- توسط : سعید -:¦:-
.: Weblog Themes By SlideTheme :.